افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

حافظ و آفرینش انسان

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿٢٩﴾

پس چون او را درست و نیکو گردانم و از روح خود در او بدمم، برای او سجده کنان بیفتید. (۲۹)

قرآن کریم - سوره حجر - آیه 29

تا نفخت فیه من روحی شنیدم ، شد یقین

بر من این معنی ، که من زآن وی و او زآن ماست .

مدح مولا در شعر حافظ

مقدری که ز آثار صنع کرد اظهار

سپهر و مهر و مه و سال و ماه و لیل و نهار

مدار سیر کواکب به امر کن فیکون

قرار داد بر این طاق گنبد دوار

ز هفت کوکب سیّاره و دوازده برج

کنند سیر مخالف ثوابت و سیّار

به هر حصار ز گردون که آسمان خوانیش

معیّن است به سیّاره کوتوال حصار

نه آسمان ز ملائک به امر حق مشغول

به سجده درگه تسبیح و ذکر و استغفار

چهار عنصر از او مختلف پدید آمد

مدار آتش و آب و هوا و خاک و حجار

قرار داد به بالای خاک و آتش و باد

گرفته کوه و زمین در میان آب قرار

به دوستی نبّی و ولی اساس نهاد

جهان و هرچه در او هست خالق جبّار

اگر نه ذات نبّی و ولی بُدی مقصود

جهان بکَتم عدم خُفته بُد چو اوّل بار

نوشته بر در فردوس کاتبانِ قضا

نبی رسول و ولی عهد حیدر کرّار

امام جنّی و انسی علی بود که علی

ز کلّ خلق فزونست از صِغار و کِبار

ز نام اوست مُعلّق سَما و کُرسی و عرش

ز ذات اوست مُطَبّق زمین بدین هنجار

علی امام و علی ایمن و علی ایمان

علی امین و علی سرور و علی سردار

علی علیم و علی عالم و علی اعلم

علی حکیم و علی حاکم و علی مختار

علی نصیر و علی ناصر و علی منصور

علی مظّفر و غالب  علی سپهسالار

علی عزیز و علی عزّت و علی افضل

علی لطیف و علی انور و علی انوار

علی است فتح فتوح و علی است راحت و روح

علی است بحر سَخا و علی است کوه وقار

علی سلیم و علی سالم وعلی مُسلم

علی قسیم قصور و علی است قاسم نار

علی صفیّ وعلی صافی و علی صوفی

علی وفیّ و علی صفدر و علی کرّار

علی نعیم و علی نعمت و علی منعم

علی بود اسدالله قاتل الکُفّار

علی ز بعد محمّد ز هر که هست بِهَست

اگرتو مومن پاکی بکن براین اقرار

بحقّ نور محمّد به آدم و به خلیل

بحقّ شیث و شعیب وبه هود کم آزار

بحقّ یوسف و یعقوب و یحیی و لقمان

بحقّ نوح نجیّ در میان دریا بار

بحقّ عزّت تورات و حرمت انجیل

بحقّ جمع زبور و بحقّ روز شمار

بحقّ دانش اسحاق و شوق اسماعیل

که در رضای خُدا کرد جان خویش نثار

بحقّ یوشع و الیاس و لوط و ذوالقرنین

بحقّ نغمهء داوود و صوت خوش هنجار

بحقّ مُهرِ سلیمان به زهد ابراهیم

بحقّ موسی و عیسیّ و یونس غمخوار

بحقّ قوّت جبریل و صور اسرافیل

بحقّ قابض ارواح در یَمین و یَسار

بحقّ حامل عرش و بقُرب میکائیل

بحقّ چهار کتاب ستودهء غفّار

بحقّ جمله قرآن به صُحف ابراهیم

بحقّ جمله مردان واقفِ اسرار

بحقّ سوز فقیران بی گنه در بند

بحقّ زاری رنجور بی کس بیمار

بحقّ چهرهء زرد فقیر سرگردان

بخقّ درد اسیران دور از آل و تبار

بحقّ ضرب جوانان برای دین با کفر

بحقّ زاری پیران خوار و زار و نزار

بحقّ دین محمد به خون پاک حسین

بحقّ مردم نیک از مهاجر و انصار

که نیست دین هُدی را بقول پاک رسول

امام غیر علی بعد احمد مختار

ز بَعد او حسن است و حسین و عترت او

مجوی جهل بر این کار مومن دیندار

بجهل غافل و مستغرقی بغفله همی

ز رنگ می نشناسی سفیدی از زنگار

به جهد و سعی من خسته دل چه سود ترا

مگر ز خواب جهالت همی شوی بیدار

به جهل بنده ز پیش آنچنان همی بودم

که کس مباد چنان کآمدم در اوّل بار

سپاس و منّت و عزّت خدایرا که نمود

ره نجات و شدم از حیات برخوردار

به سال هفتصد و هفتاد بُد که در شیراز

تمام گشت به یک روز جمع این اشعار

به دشمنان منشین حافظا تولّا کن

نجات خویش طلب کن بجان ز هشت و چهار

حرام زاده و بد فعل و شوم بی بنیاد

به مدح شاه جهان کی ؟ کجا کند اقرار؟

متابعت به منافق چه میکنی؟ بگذر

زیاد گفتن نامش هزار استغفار .

حضرت خواجه حافظ شیرازی

این چه شور است ...

این چه شور است که در دور قمر می بینم 

همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم 

هر کسی روز بهی می طلبد از ایام 

علت آنست که هر روز بتر می بینم 

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است 

قوت دانا همه از خون جگر می بینم 

اسب تازی شده مجروح بزیر پالان 

طوق زرین همه در گردن خر می بینم 

دختران را همه جنگست و جدل با مادر 

پسران را همه بدخواه پدر می بینم 

هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد 

هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم 

پند حافظ بشنو خواجه ، برو نیکی کن 

که من این پند به از در و گهر می بینم 

 

خواجه حافظ شیرازی 

مذهب حافظ

در مذهب ما کلام حق ناد علی است 

طاعت که قبول حق بود یاد علی است 

از جمله آفرینش کون و مکان 

مقصود خدا ، علی و اولاد علی است 

خواجه حافظ 

حافظ و شیر خدا

قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای 

ما را نگذارد که در آئیم ز پای 

تا کی بود این گرگ ربائی بنمای 

سرپنجه ی دشمن افکن ای شیر خدای 

خواجه حافظ

ادامه مطلب ...

حافظ و ساقی کوثر

مردی ز کننده ی در خیبر پرس 

اسرار کرم ز خواجه ی قنبر پرس 

گر طالب فیض حق بصدقی حافظ 

سرچشمه ی آن ز ساقی کوثر پرس 

حافظ شیرازی

هاروت و ماروت

بسم الله الرحمن الرحیم

واتبعوا ما تتلواالشیاطین علی ملک سلیمان و ما کفر سلیمان و لکن الشیاطین کفروا یعلمون الناس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت.....

قرآن مجید . آیه 102 سوره بقره

***

لطف باشد گر نپوشی از گداها ، روت را

تا به کام دل ببیند دیده ی ما ، روت را

همچو هاروتیم دایم ، در بلای عشق زار

کاشکی هرگز ندیدی دیده ی ما ، روت را

کی شدی هاروت در چاه زنخدانش اسیر

گر نگفتی شمه ئی از حسن او ماروت را

بوی گل برخاست گویی در چمنها ، روت بود

بلبلان مستند گویی دیده چون ما ، روت را

تا به کی با تلخی هجر تو سازم ای صنم ؟

روی بنما تا ببیند حافظ ما ، روت را

خواجه حافظ شیرازی

حافظ و مدح پیامبر خاتم(ص)

ستاره یی بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

بصدر مصطبه ام ، می نشاند اکنون یار

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

لب از ترشح می پاک کن ز بهر خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

چو زر خرید وجود است شعر من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

خواجه حافظ شیرازی

قرآن و حافظ

بسم الله الرحمن الرحیم

..... و من یتق الله یجعل له مخرجا @ و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا @

قرآن مجید آیات 2و3 سوره طلاق

****

چو دونان در این خاکدان دنی

ز بهر دو نان از چه ای مضطرب

چو دانی که روزی دهنده خداست

مدار از طمع قلب را منقلب

تو نیک و بد خود هم از خود بدان

چرا دیگری بایدت محتسب

ز بد دور باش و به نیکی بکوش

مکن عمر ضایع به لهو و لعب

و من یتق الله یجعل له

و یرزقه من حیث لا یحتسب

خواجه حافظ شیرازی

ادامه مطلب ...

شعر حافظ در مورد سیدالشهدا (ع)

مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی، او بجا آورد

** 

مراد از شیخ، حضرت ابراهیم (ع) و مراد از پیر مغان حضرت سید الشهداء (ع) است . مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقیقت وفا را حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علی اکبر (ع) انجام داد .

حافظ

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت 

واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت 

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست 

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت

شعر حافظ در مورد حضرت عباس(ع)

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان 

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

تفال

به دیوان خواجه تفال زدم که نظر خواجه را راجع به ارباب بدانم این بیت آمد 

   

 

تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس 

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک 

 

 

 

الا یا ایها اساقی/حافظ

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

Arise, oh cup-bearer, rise! And bring

To lips that are thirsting the bowl they praise,

For it seemed that love was an easy thing,

But my feet fallen on difficult ways .

به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

i have prayed the wind o`er heart to fling

The fragrance of musk in her hair that sleeps-

in the night of her hair - yet no fragrance stays

The tears of my heart`s blood my sad heart weeps.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

Hear the Tavern-keeper who counsels you :

" With wine , with red wine your prayer carpet dye !"

There was never a traveler like him but know

The ways of the road and the hostelry .

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

Where shall i rest, when the still night through ,

Beyond the gateway , oh Heart of my heart ,

The bells of the camels lament and cry :

" Bind up thy burden again and depart ! "

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها

The waves run high , night is clouded with fears ,

And eddying whirlpools clash and roar ;

How shall my drowning voice strike their ears

Whose light- freighted vessels have reached the shore ?

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها

i sought mine own ; the unsparing years

Have brought me mine own , a dishonoured name .

What cloak shall cover my misery o`er

When each jesting mouth has rehearsed my shame !

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

Oh Hafiz , seeking an end to strife ,

Hold fast in thy mind what the wise have writ :

" if at last thou attain the desire of thy life ,

Cast the world aside , yea , abandon it ! "

خواجه شمس الدین محمد ، حافظ شیرازی

A Gazal ( Sonnet)by Hafiz

Translated into English by Gertrude Bell

برگ گل / حافظ

بلبی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت

وندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت

گفتمش در عین وصل این گریه و فریاد چیست

گفت ما را جلوهء معشوق در این کار د اشت

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت

در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گر مرید راه عشقی فکر بد نامی مکن

شیخ صنعان خرقهء رهن خانهء خمار داشت

وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سر

ذکر تسبیح ملک در حلقهء زنار داشت

چشم حافظ زیر بام قصر آن حورا سرشت

شیوهء جنات تجری تحتها الانهار داشت

حافظ شیرازی

تمنای لبت / حافظ

بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سرزلفین تو

تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من

در میان پختگان عشق او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی موی ترا مشک ختن

می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب

می دود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز

در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت

جرعهء جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دل

جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصهء لعل لبش

آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز

حضرت حافظ شیرازی

دوش وقت سحر.../حافظ

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند 

و ندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند 

باده از جام تجلی صفاتم دادند 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 

آن شب قدر که این تازه براتم دادند 

چون من از عشق رخش بیخود و حیران گشتم 

خبر از واقعه لات و مناتم دادند 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب 

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 

بعد ار این روی من و آیینه حسن نگار 

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند 

این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد 

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند 

هاتف آنروز بمن مژده این دولت داد 

که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند 

کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان 

خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند 

بحیات ابد آنروز رسانید مرا 

خط آزادگی از حسن مماتم دادند 

عاشق آندم که بدام سر زلف تو فتاد 

گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند 

همت پیر مغان و نفس رندان بود 

که زبند غم ایام نجاتم دادند 

شکر شکر ، بشکرانه بیفشان حافظ 

که نگار خوش شیرین حرکاتم دادند 

خواجه حافظ

ای پادشه خوبان /حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

ستاره یی بدرخشید / حافظ

ستاره یی بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدّرس شد

طرب سرای محبّت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون یار

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

لب از ترشح می پاک کن ز بهر خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو

بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

چو زر عزیز وجود است شعر من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

حضرت لسان الغیب حافظ

نصیحت / حافظ

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر

هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

ز وصل روی جوانان تمتعی بر دار

که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی

که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر

معاشری خوش و رودی بساز می خواهم

که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم

اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک

که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیر

بیار ساغر در خوشاب ای ساقی

حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار

ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیر

می دو ساله و محبوب چهارده ساله

همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

دل رمیده ما را که پبش میگیرد

خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ

که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر

خواجه حافظ شیرازی

نوبهار / حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی 

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی 

وعظت آنگاه کندت سود که قابل باشی 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش 

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است 

حیف باشد که ز حال همه غافل باشی 

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست 

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی 

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف 

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی 

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد 

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی 

 

حضرت لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی