از خیمه گاه زخمی آب
دود حریق العطش تا عرش می رفت ...
امداد را - پیچیده در شولای طوفان -
مردی
به نام آبی دریا
به شط زد .....
***
دستی نهانی
لوحی مخطط را بر آورد
نامی تناور را به رنگ سرخ
خط زد ....
آن گاه در عرش
آیینهء چشم ملائک موج برداشت
سیدحسن حسینی
سلام.....جناب حسن خان،عزیز دل برادر....
کی گفته من از شما رنجیده ام....که می نویسید زود رنج
شما برای من محترم هستین.
منم آدمی هستم که حرفای درست را قبول می کنم.
موفق باشید...
با یه پست جدید بروزم....شاید بیایی و بخونی منو بیشتر بشناسی./
شاید از خودت رک تر من باشم.
بدروووووووووووووود
از این عکسهای شکلک هم نداره تا یه گل برات بذارم.
ببخشید دیگه