نیست جز آنکه جوانه زده عشقت به دلم
بر در پیر مغان راه به ظلمت نبرم
در دلم جنگلی از عشق به پا خواهد شد
گر فلک دست دهد باز به پیرانه سرم
از تو و یاد تو یک لحظه رها نتوانم
عشق ! میراث رسیده است مرا از پدرم
رفتن و آمدن از عشق سخن ها گفتن
خوش حدیثی است دلارام به وقت سحرم
سایه تاک کنون بر سر ما گسترده است
صوفیان را به در میکده ها راهبرم
تا در عالم سخن از عشق بپا خواهد بود
گوش افلاک پر از زمزمه های قمرم
مهربانوی من اینجاست خدایا مپسند
ز فراقش بچکد اشک ز چشمان ترم
یا ر را غرق تمناست خدایا ، دشتی
گر به وصلش نرسم ، خار و خس بی ثمرم .
ح.د