افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

آه از شام خراب

کاروان برگشت از شام خراب

آه از شام خراب

آه از قلب پر از خون رباب

آه از شام خراب

داستان سفر کوفه و شام

کی بگنجد غم عالم به کتاب

آه از شام خراب

ناز گل دخترکی بابایی

یاس پژمرده شد از تنهایی

کو ، سه ساله گلک شیدایی ؟

دل او از غم بابا ، چو کباب

آه از شام خراب 

آه از بی کسی و ویرانه

آه از سوگ گل دردانه

کی خرابه میشود کاشانه ؟

آه از سیلی و شلاق و عتاب

آه از شام خراب

خیزران بود و ثنایای حسین

تشت زر ، صورت زیبای حسین

ای فدای قد و بالای حسین

ریش مولا شده از خون چو خضاب

آه از شام خراب


تشنگی

گر درخت تشنه ای دیدید ، تیمارش کنید

تشنه کامی را اگر دیدید ، سیرابش کنید

تشنگی ...آه ...تشنگی ..آه ..تشنگی ..آه ..تشنگی

صد بیابان را ز خون دیده ، گلزارش کنید .

حسین دشتی

طوفان

زینب ز سفر آمده ، ای مولا جان

پایان بگرفته است فراق و هجران

بر کاخ ستم لرزه بیانداخته او

چون تندر و چون غرش رعد و طوفان .

حسین دشتی

رسالت زینب

از شام به سوی کربلا آمده ام

با گریه و ذکر یا اخا آمده م

پایان نرسد رسالت زینبی ام

شمشیر امیر لافتی آمده ام .

حسین دشتی

اربعین

چهلم شاه شهیدان گشته است

زینب غمدیده گریان گشته است

کاروان غمگساران چون رسید

دیده ها لبریز باران گشته است .

حسین دشتی

جامه خونین

از شام سیه پیرهنی آوردند

میراث شه بی کفنی آوردند

یک جامه خونین و پر از ترکش و تیر

از غربت و دور از وطنی آوردند .

حسین دشتی


حضرت رقیه ( ع)

روح بلندت پی بابا گرفت

قلب تو از ظلمت دنیا گرفت

یا ابتا ارجوک خذنی معاک

هق هق تو دامن صحرا گرفت .

حسین دشتی

امید

ما را به رضا امید بسیاری هست

هر روز مرا فرصت دیداری هست

در طوس حقیقتا که دلداری هست

خوش باش دلا ، تو را خریداری هست .

حسین دشتی

خنجر

عشق آمد و بی خبر به قلبم سر زد

مهمان نخوانده از چه رو خنجر زد

انگشت گزید عقل و دل بر سر زد

در کنج قفس پرنده ای پرپر زد .

حسین دشتی

آیینه دل

سردم شده است کاش آغوشت بود

آیینه دل همیشه مدهوشت بود

راهی به دلت زنو میسر می شد

احساس غریبه گی ، فراموشت بود .

حسین دشتی

حکیم دیوژن

پیر ما در خمره ای می کرد زیست

تا بگوید زندگی و می یکیست

گفت ب اسکندر که سایه ات کم بکن

غایت ما در جهان ، آزادگی است .

حسین دشتی

ستاره افلاک

خاموش بشد ستاره علم فلک

آن عالم مردمی بی دوز و کلک

از راستی اش چنان بدانستم که

بالی بگشوده است همراه ملک .

حسین دشتی

حساب ما

حساب ما به دنیا پاک باید

سحرگه ناله ی غمناک باید

پسین گویند وقت راحت اما

به شامم سینه ی صد چاک باید .

حسین دشتی

نادره دهر

آن نادره ی دهر به علم افلاک

یک ذره عمر او به از صد خاشاک

فیروزه ی عمر او درخشید و سپس

دورش به سر آمد و بیفتاد به خاک .

حسین دشتی

شبنم

خواستم مادر نویسم ، اشک از چشمم چکید

برگ صورت را کنون ای وای من شبنم چکید

خاطرات سبز او روییده در قلبم ، ولی

ز آسمان بار دگر صد غصه و ماتم چکید .

حسین دشتی

برای روانشاد مادرم

مهربان و مهربان و مهربان

آیینه ، آب روان و آسمان

دستهایش پر ز دارایی عشق

رنج هایش زیر خنده بد نهان .

حسین دشتی

راه شیری

سوی میخانه بشد پیر خرابات شبی

آسمان مست شد از پرتو مهتاب شبی

راه شیری ! بنما راه در منزل یار

آه از این دل رنجیده بی تاب ، شبی !

حسین دشتی

مسافران

ماییم مسافران این دار خراب

هر روز ندا در بدهندم ، بشتاب

پرسیدمش از جهان ، بفرمود جواب :

نیمی ش عذاب و نیم دیگرش سراب .

حسین دشتی

پاک دل

چون آب ببستند می نابم بدهید

صد خمره از آن کهنه شرابم بدهید

من پاک دلم ، چرا عذابم بدهید ؟

با بوسه ی پیمانه جوابم بدهید .

حسین دشتی

دختر کوزه گر

ای دخترک کوزه گر زیبایم

ای روز و شبان به فکر و در رویایم

پیدا به دل و به دیده ناپیدایم

هر جا که روی به دیدنت می آیم .

حسین دشتی

چرا ؟

از رنج بشر ، فلک چرا خندان است

وز کشتن مردمان چرا شادان است

یک روز رسد ستاره سرگردان است

اوضاع جهان نگون و برگردان است .

حسین دشتی

زهد و ریا

چون زهد و ریا به همدگر یار شدند

در دایره گنه گرفتار شدند

انذار دهم محتسب شهر تو را

ز آنروز که خلق خفته بیدار شدند .

حسین دشتی

زندانی

یک مرغ اسیر در شبی بارانی

میگفت به گل که از چه رو خندانی ؟

رفتیم و ز بعد ما فقط می ماند

دیوار نوشته های یک زندانی .

حسین دشتی

گمنامی

دردا که ز بعد ما ، نماند نامی

جز غربت و جز حسرت و جز گمنامی

وان قصه ی زندگی نباشد جز این :

دل بستن و دل بریدن و ناکامی .

حسین دشتی

یار مهربان

در سینه ی خود قلب جوانی دارم

زیرا که به خانه همزبانی دارم

از عشق و وفا پر شده چون دامانش

صد شکر که یار مهربانی دارم .

حسین دشتی

دل

اسر زلفت از روز ازل ، دل

شهید مکتب و راه غزل ، دل

رواق دیدگانم منزل توست

فدای بوسه های چون عسل ، دل

حسین دشتی

قلب جوان

گر چه از رنج و بلا ، رنگ خزانی دارم

در دل خویش ولی قلب جوانی دارم

بی خبر از تو نباشد دلکم ، محرم راز

از رقیبان به خدا ، ظن و گمانی دارم .

حسین دشتی

آیین ما

ما 

می پرستیم !

و

به ...می

کا ر ماست

راست

به آیین ما

میکده ها

مسجد خداست .

حسین دشتی

گرداب

چون پهنه ی بی کران پر آب شدم

آرام شدم چو بحر و در خواب شدم

تا یاد جفا کاریت افتادم باز

پر خشم شدم مثال گرداب شدم .

حسین دشتی

خاک

خاکیم ولی گمان باران داریم

صد زخم دل از فتنه یاران داریم

امید یکی واژه متروک و تهی است

یک لشکر خسته همقطاران داریم .

حسین دشتی

شهریور

مگر شهریور از فصل بهار است ؟

که سبزه بردمید و گل به بار است

به برگ هفتمش بنوشته با زر

به دنیا نام نیکت پایدار است

تمام لحظه ها بوی تو دارند

تویی که مه ز رویت شرمسار است 

مرا نوروز دیگر باشد این روز

به سینه عشق پاکت یادگار است

دلم اما پی هجرانت ای جان

به دیدار شما امیدوار است .

حسین دشتی

سایه روح

سایه ی روح من افتاد به دیوار سکوت

عشق بر قلب من خسته بجز غم نفزود

آیینه خواست که راز دل من فاش کند

دهر سنگی بزدش ، ناله من کس نشنود .

حسین دشتی

آیین دل

سبو از اشک چشمانم لبالب شد

جهان از ماتم و غصه چونان شب شد

امان از داغ گلها بر تن صحرا

دلم را عشق تو ، آیین و مذهب شد .

حسین دشتی

اشک

ای اشک ببار ، غم فراوان شده است

وی ابر دو دیده ، وقت باران شده است

امشب دل من ، ندارد آرام و قرار

بنشسته به سوگ شهریاران شده است .

حسین دشتی

نشان عشق

یک مرد نشان عشق و ایمان می داد

از بهر هدایت بشر ، جان می داد

صحرای ستم بود و کویر بیداد

با خون خودش ، نوید باران می داد .

حسین دشتی