شبنمی نیست که بر خشک لب رود نهم
برگ زخمی گلم را ، به چه بهبود دهم ؟
آب بستند به ما ، قوم دغل کار آخر
این شکایت همه با مهدی موعود دهم .
حسین دشتی
ای حضرت عشق بس که زیبا گشتی
در دیده ی من دوباره پیدا گشتی
با این دل وامانده خود خواهم گفت
عاشق شدی و همیشه تنها گشتی .
حسین دشتی
اسرار ازل را چو تو دانا بودی
بر معجزه و غیب توانا بودی
ای عشق به افلاک تو جان بخشیدی
ایثار و گذشت را تو معنا بودی .
حسین دشتی
ساقی ماتم بگردان جام را
شرح نی از مکه گو تا شام را
بر دل من آتشی از نو بزن
بازگو با ما غم ایام را .
حسین دشتی
مریدانت چرا ساکت نشستند
سفیر عشق را دندان شکستند
لسان الحق فراز کاخ فرمود
مرا این کوفیان پیمان شکستند .
حسین دشتی
قسمت ما از ازل عشق تو بود
آسمان بارید بی گفت و شنود
ساربان ! ما را رسان بر کوی یار
مهر او تابید و غم آمد وجود .
حسین دشتی
اشکتان یاران تسلای دل است
کوثر از کردار پاکان حاصل است
بر دلم بنوشته تک تک نامتان
رحمت الحق عاشقان را شامل است.
حسین دشتی
عشق را حقا" تویی آموزگار
برده از ما غصه ات صبر و قرار
آرزوی با تو بودن داشت دل
سرورم ، ما را ز عشاقت شمار .
حسین دشتی
دیوار زمان اگر چه بین من و توست
دیوانه ی تو شدم من از روز نخست
ای کاش مرا به خیمه ات راهی بود
جز با تو غمم به کس نمی خواهم گفت.
حسین دشتی
ما را ز می عطش چو سیراب کنند
دریای وفا ز گریه بی تاب کنند
عشاق من آیند و ز داغ دل ما
بر سینه زنند و دیده پر آب کنند.
حسین دشتی
مرگ بادا دلکم را اگر عاشق نشود
حس و حالی است که جز ماه محرم نشود
ریشه دارد غم او در همه اجزای جهان
مسجد تربت او در همه عالم نشود.
حسین دشتی
بر تربت ما چو بگذری اشک مریز
با چرخش گردون نتوان کرد ستیز
بآغوش اجل بخفته بس یار عزیز
پیش از من و تو هزار و بعد از ما نیز .
حسین دشتی
زندگی را گفته بودند پر بهاست
هدیه ای از دست پر مهر خداست
رنج و درد و خشم و بیماری و غم
آیه های یاس و طوفان بلاست .
حسین دشتی
آموزگارم ز جهان وای چون گذشت
بر صفحه کتاب دلم رد خون گذشت
در هفتمین روز ز خرداد غمگسار
ماتم دمید و شمس جفا لاله گون گذشت .
( در سوگ استاد شادروان حاج مصطفی زاهدی پور )
حسین دشتی
خوابند همه که هیچ بیداری نیست
یاریم ولی به دهر دلداری نیست
هم صحبت ما نیست بجز داد سکوت
بر کشور دل امیر و سرداری نیست .
حسین دشتی
ساقی ای کاش مرا جام دمادم بدهی
از خم میکده ها ، خمس و زکاتم بدهی
رحم کن بر من آواره ایا ساقی دهر
که نشاید دگرم سیب چو آدم بدهی !
حسین دشتی
حال و احوال مرا از ساقی میخانه پرس
مسکن و ماوای ما را از خم و پیمانه پرس
یاری از فرزانه ؟ گفتا صبر تا شورا کنیم
داد از عقل و خرد ، حال من از دیوانه پرس !
حسین دشتی
مرگ است به پیشواز ما می آید
در دیده ی ما چه آشنا می آید
نی از غرض و نی از خطا می آید
پیکی است که از سوی خدا می آید .
حسین دشتی
ما مشتری محفل غفلت بودیم
بر جنگل آتش زده علت بودیم
کشتیم سپیده را به هنگام سحر
هرچند پی صلح و عدالت بودیم .
حسین دشتی
نی باده ی گلرنگ بشد حاصل ما
نی صحبت دلدار بشد شامل ما
در انجمنی که پرتو اش جلوه گر است
غافل دل اویست ز غافل دل ما !
حسین دشتی
یک چیز فقط حقیقت ، آن هم مرگ است
ناز نفسش ، بازدم و دم ، مرگ است
استاده به انتظارم از روز نخست
هر بیش و زیاد و اندک و کم ، مرگ است .
حسین دشتی
نوشینه روان به خواب من آمد دوش
ز اوضاع جهان بدی حزین و مدهوش
پرسیدمش ای شها ، مرا پندی ده
فرمود : پسر ! به عدل و در داد بکوش !
حسین دشتی
راهی است جهان که آخرش نیستی است
مرگ است و فنا ،دلیل هر چیستی است
دل بسته مشو چو راحت جان طلبی
باید گذری ! نه فرصت ایستی است .
حسین دشتی
گر بورس روی ، صبر فراوان باید
لغز عدو و طعنه یاران باید
در قعر کویر امید باران باید
مجنون چو شدی سوی بیابان باید .
حسین دشتی
آه از این دنیا ، حبابی بیش نیست
زندگی ، رنج و عذابی بیش نیست
کاروان عمر بگذشت و دریغ
بر جهان جز رد پایی بیش نیست .
حسین دشتی
بنزین که چنین فت و فراوان گشته است
گویا به زمین قطره باران گشته است
از بس که فزون شده است کیفیت آن
هر جا که روی سبز و بهاران گشته است !!!
حسین دشتی
لا حول و لا قوه الا بالله
بر کعبه پناه می برم از زلف سیاه
از ناوک چشم و غمزه و تیر نگاه
وز آنکه تو را بگویمت : ماشالله !
حسین دشتی
تصمیم گرفتم که تو را دوست بدارم
تصویر تو را قاب دل خود بگذارم
بر گرد جهان خیمه زنم ، آه برآرم
وز جمله عشاق تو ، خود را بشمارم .
حسین دشتی
چنان من بر تو عاشق گشته بودم
به قلبم بذر مهرت کشته بودم
ولی غافل دلم دانست روزی
که امید خیالی هشته بودم .
حسین دشتی
نامرد سیه روی و سیه خوی دغلکار
جمعند به تو حقد و حسد ، کینه ی بسیار
در گلشن ما ، آفت تو راه ندارد
بوی عفنت باد برد چون خر مردار .
حسین دشتی
" یک روز تورا به دست خواهم آورد "
هجران تو را شکست خواهم آورد
من با تو مقیم میکده خواهم شد
شکرانه آن گسست خواهم آورد .
حسین دشتی
" آن خسته دلم ، حال پریشان دارم "
وز خون جگر دیده ی جوشان دارم
در دشت جنون ز پا فتادم ، افسوس
مردابم و آرزوی طوفان دارم .
حسین دشتی
گیرم که زمان ، زمانه ی نامردی است
گیرم که فضا ، یاس و غم و دلسردی است
در گلشن طوفان زده ی پاییزی
تکلیف من و تو نازنین ، همدردی است .
حسین دشتی
نی منت دار را کشیدن دانم
نی درد سکوت را شنیدن دانم
در من غزل ناله ی غم شعله ور است
دلتنگ توام با تو رسیدن دانم .
حسین دشتی
سحر بود و صبا بود و چو شبنم
به برگ گل نشسته ، یاد همدم
شنیدم عاشقی با گریه می گفت :
- خدایا وصل یارم کن فراهم .
حسین دشتی